هستی هستی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

و خدا هستی را آفرید ...

جشن تولد یک سالگی

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست   با شکوه ترین روز دنیا روز تولد توست پس برای   من بمان و بدان که عاش قانه دوستت دارم   یک سال از دفتر زندگی هستی نازنینم ورق خورد و خدای مهربون با حضور بنده کوچک اش در خانواده ما شادیمان را صد چندان کرد . دخترکم امسال سالگر د تولدت مصادف با ماه محرم و صفر بود و ما به خاطر اینکه تو این ماهها عزادار امام حسین ع هستیم جشن تولدت رو روز 26 دی ماه گرفتیم . راستی عمه مژگان و صبا جون هم پیش ما بودند . دختر ناز مامان و بابا برای تولدش یه لباس کفشدوزکی خوشگل تن اش کرده بود و بیشتر چیز های تولدش  کفشدوزک بود کیک کفشدوزکی ، غذای کفشدوزکی و....
20 فروردين 1393

پایان یازده ماهگی قند عسلم .

  قندعسل مامان و بابا سلام ؛ از این که مدت طولانی شده که به وبلاگت سر نزدم شرمنده ام ، دختر گلم خیلی بزرگ و شیرین شدی و الان که دار م این متن رو برات مینویسم یازده ماه از دفتر زندگیت ورق خورده و ما در کنار تو زندگی شادی رو داریم و از اینکه همه تو رو دوست دارند خدا رو شکر میکنیم. اگه یادت باشه قرار بود تو شهریور ماه عروسی راحیل رو جشن بگیریم ، راحیل جون عروس شد و سوگلی ما هم  توی شب عروسیش کلی با بابایی شادی کردی و نقل مجلس شده بود .   و اینکه قرار بود عمه مژگان به همراه صبا جون بیاد ایران و چند ماهی در کنار ما باشه ، عمه جون و صبا امدن و اونها هم عاشق تو شدن و خیلی دوستت دار...
24 آذر 1392

شیرین کاری های شش و هفت ماهگی

سلام ناز دونه مامان ؛ هستی جان ، مدتی بود که سرم خیلی شلوغ بود و فرصت اینکه بیام و از شیرین کاری های خانمی بنویسم رو نداشتم امروز که وقت دارم میخوام همه رو یکجا برات تعریف کنم . خبرهای جدید : ١- مهمترین خبر اینکه سومین دندان شیری دخترم هم درآمد . ٢- یک ماهی میشه که عمه نازی آمده طبقه پایین خانه ما و خانمی بیشتر ساعات رو خونه عمه جون با راحیل بازی میکنه . ٣- عزیزم مدتی که شیرخشکی که می خوری به سختی پیدا میشه و ما به هر کسی که میشناسیم سفارش دادیم که برات تهیه کنه . باید بگم که دیگه چند هفته ای هست که شیر مامان رو نمی خوری فکر کنم همش تقصیر این غذاهای کمکی که به مزاج خانم خوش آمده است . ...
5 مرداد 1392

دندان شیری

سلام دخترکم ؛ خدای مهربون در تاریخ ٣١/٢/٩٢ اولین دندان شیری را به تو هدیه داد . به قول دکتر امین نژاد خیلی زود دندان در آوردی امیدوام که دندانهای دیگرت هم به راحتی بیرون بیایید و دخترکم طعم غذاهای مقوی و خوشمزه رو خیلی زود بچشه . وقتی اولین دندانت در آمد مامان بزرگ ( مامان ، مامانی ) دستور پخت آش دندانی را صادر نمودند و مامانی که تا بحال آش درست نکرده بود ، دست بکار شد و دندانی دخترکش را پخت که به لطف خدا خوشمزه شده بود . این هم عکس آش دندانی هستی گلم  .   ...
28 خرداد 1392

شیرین کاری ها تا پایان پنج ماهگی ام

هستی عزیزم ، این روزها کمتر وقت میکنم تا بیام و از لحظه لحظه های بزرگ شدنت بنویسم امروز باید جبران تمام این چند روز رو بکنم و بگم که نازنیم چقدر بزرگ شده و روز به روز داره خانم تر می شه . باید بگم که تازگی ها یاد گرفتی که غلت بزنی و برای رسیدن به مقصد یا شی مورد نظرت از هیچ کوششی دریغ نکنی . چندباری هم اسیب دیدی ولی همچنان ادامه می دی . دوست داری راه بری و دستات رو بگیرم و آروم آروم قدم برداری میای روی پاهای من تا به نوک بینی ام نرسی دست بر نمی داری اخه زمین خدا رو برای چیه گذاشتن نمی دونم . دلبرکم هر موقع که با بابایی در مورد موضوعی صحبت می کنیم خیلی با دقت گوش میدی . فیلم های تلویزیون رو ...
20 خرداد 1392

بدون عنوان

بابا علی جونم تولدت مبارک از طرف هستی    بابا علی جون خیلی دوستت دارم ، از اینکه تو هم منو دوست داری خیلی خوشحالم ، بابایی میخوام بابت خیلی چیزاها ازت تشکر کنم ، از اینکه وقتی از سرکار میایی باینکه خیلی خسته هستی بامن بازی می کنی و کلی منو میخندونی ، از اینکه به مامانی کمک می کنی تا از من نگهداری کنه و لباسهام گاهی تو تنم می کنی و همیشه پستانکم را وقتی می افته  تو میزاری در دهانم  ، شبها روی پاهای تو میخوابم . از اینکه صبحها توی بغل تو به خونه مامانی میرم خیلی خوشحالم ، بابایی جونم امشب که شب تولدته میخوام دختر خوبی باشم . خیلی دوستت دارم مامانم دیر شده باید بره . بوسسسسسسس  ...
22 ارديبهشت 1392

اولین سال مادر شدنم .

«استوارتر از همه پیوندها، پیوندی است که در میان مادر و فرزند برقرار است.» خدایا از تو سپاسگزارم که من را نیز لایق مادر شدن دانستی . خجسته زاد روز نیلوفر نبی ، بانوی آفتاب و آینه ی و گل خوش بوی کوچه های عصمت و تقوا حضرت زهرا (س) و روز مادر برتمامی مادران مبارک باد . ...
11 ارديبهشت 1392

و من مادر شدم (2)

  روز ٢٨ آذر ماه ٩١ خانم دکتر نوشین جعفری که پزشک مامانی بود قرار گذاشت که مامانی خودشو به بیمارستان معرفی کنه تا نی نی نازش به دنیا بیاد . شب قبل مامانی خواب به چشماش نمی امد تا صبح دعا می کردم بعد از نماز صبح آماده شدم که برم بیمارستان البته بابایی سرکار بود و قرار شد من با مامانی و راحیل جون بریم بیمارستان تا بابایی خودشو برسونه . کلی خوشگل کردم و آماده رفتن شدم توی راه بیمارستان همش با تو صحبت میکردم و اصلا حواسم به هیج جا نبود وقتی رسیدم پرونده تشکیل دادند و بابایی هم امد بعد از یک ساعت مامانی از همه خداحافظی کرد رفت به اتاق عمل تا با خانمی برگرده . عزیزکم اون لحظه ها که منتظر امدنت بودم هرگز فراموش نمی کنم یک حس خوبی داش...
11 ارديبهشت 1392

هستی ویروسی میشود !

سلام دخترم ؛ عزیزکم چند روزی بود که مریض شده بودی دکتر میگفت که دختر کوجولوت هواسش نبوده  و یه ویروس خورده . ( ویروس یه نوع میکروبه ) عزیزم دلم ، من و بابایی و مامان بزرگ شبانه روز مراقب شما بودیم تا خوب بشی ، تب بالایی داشتی و ما رو خیلی نگران کرده بودی الهی مامان برات بمیره که صبورانه تحمل کردی تا اینکه خوب شدی . مامان بزرگ هم شب ها میامد خونه ما تا باهم دیگه مراقبت باشیم . اینم هم عکس هایی از پاشوره کردن دخترم .      بعد از اینکه شما خوب شدی آقا ویروسه اومد سراغ مامانی و بابایی  و ما رو مریض کرد انوقت بابایی شما رو برد خونه مامان بزرگ و شب پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ بودی . مامان ...
11 ارديبهشت 1392