هستی هستی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

و خدا هستی را آفرید ...

و من مادر شدم (2)

  روز ٢٨ آذر ماه ٩١ خانم دکتر نوشین جعفری که پزشک مامانی بود قرار گذاشت که مامانی خودشو به بیمارستان معرفی کنه تا نی نی نازش به دنیا بیاد . شب قبل مامانی خواب به چشماش نمی امد تا صبح دعا می کردم بعد از نماز صبح آماده شدم که برم بیمارستان البته بابایی سرکار بود و قرار شد من با مامانی و راحیل جون بریم بیمارستان تا بابایی خودشو برسونه . کلی خوشگل کردم و آماده رفتن شدم توی راه بیمارستان همش با تو صحبت میکردم و اصلا حواسم به هیج جا نبود وقتی رسیدم پرونده تشکیل دادند و بابایی هم امد بعد از یک ساعت مامانی از همه خداحافظی کرد رفت به اتاق عمل تا با خانمی برگرده . عزیزکم اون لحظه ها که منتظر امدنت بودم هرگز فراموش نمی کنم یک حس خوبی داش...
11 ارديبهشت 1392

و من مادر شدم .

سلام دخترکم ؛ برای تو می نویسم ؛ سال ٩٠ بود که من و بابایی بعد از شش سال زندگی مشترک بلاخره تصمیم گرفتیم که از خدای مهربون فرزندی هدیه بگیریم هر چند که اطرافیان می گفتند که خیلی دیره شده و شاید به این زودی صاحب فرزند نشید . اون روزها هنوز وضع زندگیمان خیلی خوب هم نشده بود ولی دیدیم آخه تا کی باید صبر کنیم این طور که نمی شود بلاخره دست به کار شدیم . فرودین سال ٩١ بود که فهمیدیم خدا به ما نظر کرده و یه نی نی خوشگل تو شکم مامانی هدیه داده خیلی خوشحال شدیم اصلا باور نمی کردیم به این زودی نی نی دار شیم . روزها به خوبی و خوشی می گذشت هر چند مامانی ماه های اول زیاد حالش خوب نبود و خیلی ها هم نمی دونسن مامانی حامله است . بعد از سه ماه که ...
19 فروردين 1392
1