و من مادر شدم (2)
روز ٢٨ آذر ماه ٩١ خانم دکتر نوشین جعفری که پزشک مامانی بود قرار گذاشت که مامانی خودشو به بیمارستان معرفی کنه تا نی نی نازش به دنیا بیاد . شب قبل مامانی خواب به چشماش نمی امد تا صبح دعا می کردم بعد از نماز صبح آماده شدم که برم بیمارستان البته بابایی سرکار بود و قرار شد من با مامانی و راحیل جون بریم بیمارستان تا بابایی خودشو برسونه . کلی خوشگل کردم و آماده رفتن شدم توی راه بیمارستان همش با تو صحبت میکردم و اصلا حواسم به هیج جا نبود وقتی رسیدم پرونده تشکیل دادند و بابایی هم امد بعد از یک ساعت مامانی از همه خداحافظی کرد رفت به اتاق عمل تا با خانمی برگرده . عزیزکم اون لحظه ها که منتظر امدنت بودم هرگز فراموش نمی کنم یک حس خوبی داش...