هستی هستی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

و خدا هستی را آفرید ...

شیرین کاری های شش و هفت ماهگی

1392/5/5 13:43
422 بازدید
اشتراک گذاری

بغلسلام ناز دونه مامان ؛

هستی جان ، مدتی بود که سرم خیلی شلوغ بود و فرصت اینکه بیام و از شیرین کاری های خانمی بنویسم رو نداشتم امروز که وقت دارم میخوام همه رو یکجا برات تعریف کنم .

خبرهای جدید :

١- مهمترین خبر اینکه سومین دندان شیری دخترم هم درآمد .

٢- یک ماهی میشه که عمه نازی آمده طبقه پایین خانه ما و خانمی بیشتر ساعات رو خونه عمه جون با راحیل بازی میکنه .

٣- عزیزم مدتی که شیرخشکی که می خوری به سختی پیدا میشه و ما به هر کسی که میشناسیم سفارش دادیم که برات تهیه کنه . باید بگم که دیگه چند هفته ای هست که شیر مامان رو نمی خوری فکر کنم همش تقصیر این غذاهای کمکی که به مزاج خانم خوش آمده است .

٤- یک هفته پیش با راحیل رفتم برای تست شنوایی که خدا رو شکر دخترم خیلی گوش هایش تیزه . باید مراقب باشیم .

٥- این هفته هم رفتیم برای تست بینایی که باز هم خدا رو شکر مشکلی نبود و دخترم خیلی هم تیز بینه . باز هم باید مراقب باشیم .

و حالا ............ شیرین کاری ها :

اول از همه اینکه خانمی شروع کرده به چهار دست و پا راه رفتن و مامانی باید همه چیز رو از جلو دستش برداره تا نکنه سر از دهان مبارک هستی خانم درآورد .

 

مامانی ببین خونه زندگی برام نذاشتی همش یا ملحفه برات پهن کردم یا پتو .

هستی گلم سه هفته هست که بدون کمک کسی به راحتی میشینی و از اینکه داری به زودی مستقل میشی خیلی خوشحالی .

  

 این لباس های خوشگل که می بینی پوشیدی مامانی ( مامان بابا ) زحمت کشیده و برای نوه نازش دوخته البته مامانی میگه که برای همه نوه هاش این کارها رو کرده . به افتخار مامانی یک دست مرتب .

 و اما خوابیدن های شیرین دختر نازم ؛

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 جونم برات بگه عزیزم ؛

خیلی دوست داری موقع غذا خوردن خودت قاشق رو بگیری و  از همه مهم تر دوست داری همه چیز رو سر بکشتی سوپ و حریره بادوم ، .... عاشق این هستی که با شیشه و یا کاسه آب بخوری چشمک

 مامانی بزنم به تخته خیلی باهوشی صدای همه رو حتی از دور می شناسی .

راستی از حمام کردنت جدیداً نگفتم دوست داری بری زیر دوش و بازی کنی .

وقتی راحیل میاد دنبالت آماده رفتنی و با تمام خوشحالی و ذوق همراهش می روی .

هنوزم هم بعضی وقتها دوست داری با لالایی بخوابی .

هر چیزی که جلوی دستت میاد میذاری توی دهانت به قول بابایی مثل مامانت شکمویی . آخه من چیکار کنم خدا..............

 داره یادم میاد که جمعه هفته پیش عجب جمعه ای برای مامانی و بابایی بود امان از خرابکاری های هستی خانم که اول صبح جمعه شکم خانم کلی کار کرده بود و خونه و زندگی رو حسابی نذار بگم که .............

و اما اینکه دیشب راحیل جون برای دختر گلم یک لباس خوشگل و ناز خریده این هم عکسش . مرسی راحیل جون.

 

به زبون خودت خیلی با ما صحبت می کنی ، گاهی هم از شدت خوشحالی جیغ میکشی که کار درستی نیست . اما چون از خوشحالیه کاری باهات نداریم .

هنوز رابطه ات رو با الیاس و آقا هیمن خوب نکردی البته با الیاس بازی میکنی اما بهش  لبخند نمی زنی و خیلی جدی هستی ، بیچاره آقا هیمن هم که اینقدر دوستت داره و نمی دونه چه هیزم تری به شما فروخته اخه دخترم چراااااااااااااا......

قربونت برم که از آمدن بابایی و مامانی از سر کار خوشحال میشی و با خنده هات از ما استقبال میکنی و خستگی رو از تنمون در میاری . الهییییییییییییییییییییی فدات شم .

عاشقتم که هنوز با صدای سوت عمو عباس و عمه نازی کلی ذوق میکنی .

و اینکه برای رسیدن به کنترل و تلفن و لپ تاب بابایی از هیچ کوششی دریغ نمی کنی و سینه خیز به سمت هدف پیش می ری .

معنی آب رو می فهمی و تا می گیم آب بَ هیجان زده میشی کلاً آب خوردن رو دوست داری .

فعلا تا فرصتی دیگر خدا نگهدار

 و خبرهای آینده اینکه :

١- ماه دیگه عروسی راحیل جونه ... هورا ...

٢- عمه مژگان جون هم ماه دیگه میاد ایران هورا ........هورا ............

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)