هستی هستی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

و خدا هستی را آفرید ...

پایان یازده ماهگی قند عسلم .

1392/9/24 14:49
204 بازدید
اشتراک گذاری

 

قندعسل مامان و بابا سلام ؛

از این که مدت طولانی شده که به وبلاگت سر نزدم شرمنده ام ، دختر گلم خیلی بزرگ و شیرین شدی و الان که دارم این متن رو برات مینویسم یازده ماه از دفتر زندگیت ورق خورده و ما در کنار تو زندگی شادی رو داریم و از اینکه همه تو رو دوست دارند خدا رو شکر میکنیم.

اگه یادت باشه قرار بود تو شهریور ماه عروسی راحیل رو جشن بگیریم ، راحیل جون عروس شد و سوگلی ما هم  توی شب عروسیش کلی با بابایی شادی کردی و نقل مجلس شده بود .

 

و اینکه قرار بود عمه مژگان به همراه صبا جون بیاد ایران و چند ماهی در کنار ما باشه ، عمه جون و صبا امدن و اونها هم عاشق تو شدن و خیلی دوستت دارن ، وقتی اولین بار عمه مژگان رو دیدی اصلاً غریبی نکردی و رفتی بغلش و کلی هم ذوق کردی ، الان عمه جون بعد دو ماهی که پیش ما بود برگشته خونشون .  

خب عزیز دلم ، برات بگم از شیرین کاری های این چند ماهت  :

مهمتر از همه اینکه دستت رو میگیری به جایی و چند دقیقه ای روی پاهای کوچولوت می ایستی .

وقتی دستت رو میگیرم میتونی چند قدمی راه بری ولی خیلی زود خسته میشی .

چهار دست و پا رفتنت که خیلی تند و تیزه و راه اتاق آقا جون ، اشپزخونه ، حمام رو خیلی خوب بلدی  .

 

دَ دَ گفتن رو یاد گرفتی و خیلی برای دَ دَ رفتن ذوق میکنی و هر کسی که لباس بیرون پوشیده باشه یا چادر سر کرده باشه دنبالش میری .


 

نَه نَه گفتن رو هم خوب بلدی و وقتی که ناراحتی و غصه داری خیلی بامزه نَه نَه میکنی و سرتو تکون میدی .

و از همه مهم تر اینکه مامانی شرط رو بُرد و دختر گلم اول ماما گفتن رو یاد گرفت . قربونت برم عزیزم که آبروی من رو حفظ کردی .

دَس دَسی کردن رو هم بلدی و وقتی عمه مژگان تند تند دَس دَسی میکنه تو هم تند و تند دستهاتو به هم میزنی.

بای بای کردن رو هم یاد گرفتی و خیلی بامزه خداحافظی می کنی .

عاشق اینی که موهای دیگران رو بکشی و جیغ بزنی چندتا هم مجروح و زخمی دادیم به خاطر اینکه خانم خانم ها گازشون گرفته .

هنوز هم عاشق حمام کردنی و دوست داری توی وان آبی رنگت آب بازی کنی . راستی بعد از حمام که موهات رو از دور سشوار میکشم کلی فوت میکنی و فرار میکنی .

دختر گلم بگم که خیلی خوش مسافرتی و خدا رو شکر تا الان تو هیچ سفری مامان و بابا رو اذیت نکردی .

غذاهای سر سفره رو بیشتر از غذاهای که مخصوص خودته دوستداری و امکان نداره ما چیزی بخوریم و شما شاکی نشی . کلا دوست داری سر سفره با ما شام و نهار بخوری و از این کارت لذت میبری و اینکه موقع خوردن امان نمی دی و دوست داری بعد از قاشق اولی قاشق دومی هم آماده باشه .

تعداد دندونهای صدفیت هشتا شده و نمی دونم چرا بعضی موقع ها دندونهاتو بهم میزنی و ما رو شاکی میکنی .

شب ها خیلی بد خوابی و روتو پس میزندی و یا اینکه سر ته میخوابی بعضی وقت ها هم باید بگردم ببینم کجای تختی .

هنوز شب ها رو پای بابایی میخوابی و مامان هنوز یاد نگرفته تورو بخوابونه .

عاشق لاک های روی میزت و اون عروسک سبزه که شعر میخونه هستی و تازگی ها هم با خوندنش خودتو تکون میدی .

 دیشب راحیل جون نانای نانای می گفت و تو دستهای کوچیکت رو هی میچرخونی و ذوق میکردی .

قرار بعد از محرم و صفر جشن تولدت رو بگیریم . انشاء ا... توی پست بعدی از مراسم تولدت مطلب و عکس میزارم .

 

بازهم اینجا از مامانی و عمه نازی برای اینکه صبح تا ظهر که مامانی اداره هست از دختر گلمون نگهداری می کنن سپاسگذاریم .

دوستت داریم ، عشقمونی 

بابا علی و مامان  

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)