پایان یازده ماهگی قند عسلم .
قندعسل مامان و بابا سلام ؛
از این که مدت طولانی شده که به وبلاگت سر نزدم شرمنده ام ، دختر گلم خیلی بزرگ و شیرین شدی و الان که دارم این متن رو برات مینویسم یازده ماه از دفتر زندگیت ورق خورده و ما در کنار تو زندگی شادی رو داریم و از اینکه همه تو رو دوست دارند خدا رو شکر میکنیم.
اگه یادت باشه قرار بود تو شهریور ماه عروسی راحیل رو جشن بگیریم ، راحیل جون عروس شد و سوگلی ما هم توی شب عروسیش کلی با بابایی شادی کردی و نقل مجلس شده بود .
و اینکه قرار بود عمه مژگان به همراه صبا جون بیاد ایران و چند ماهی در کنار ما باشه ، عمه جون و صبا امدن و اونها هم عاشق تو شدن و خیلی دوستت دارن ، وقتی اولین بار عمه مژگان رو دیدی اصلاً غریبی نکردی و رفتی بغلش و کلی هم ذوق کردی ، الان عمه جون بعد دو ماهی که پیش ما بود برگشته خونشون .
خب عزیز دلم ، برات بگم از شیرین کاری های این چند ماهت :
مهمتر از همه اینکه دستت رو میگیری به جایی و چند دقیقه ای روی پاهای کوچولوت می ایستی .
وقتی دستت رو میگیرم میتونی چند قدمی راه بری ولی خیلی زود خسته میشی .
چهار دست و پا رفتنت که خیلی تند و تیزه و راه اتاق آقا جون ، اشپزخونه ، حمام رو خیلی خوب بلدی .
دَ دَ گفتن رو یاد گرفتی و خیلی برای دَ دَ رفتن ذوق میکنی و هر کسی که لباس بیرون پوشیده باشه یا چادر سر کرده باشه دنبالش میری .
نَه نَه گفتن رو هم خوب بلدی و وقتی که ناراحتی و غصه داری خیلی بامزه نَه نَه میکنی و سرتو تکون میدی .
و از همه مهم تر اینکه مامانی شرط رو بُرد و دختر گلم اول ماما گفتن رو یاد گرفت . قربونت برم عزیزم که آبروی من رو حفظ کردی .
دَس دَسی کردن رو هم بلدی و وقتی عمه مژگان تند تند دَس دَسی میکنه تو هم تند و تند دستهاتو به هم میزنی.
بای بای کردن رو هم یاد گرفتی و خیلی بامزه خداحافظی می کنی .
عاشق اینی که موهای دیگران رو بکشی و جیغ بزنی چندتا هم مجروح و زخمی دادیم به خاطر اینکه خانم خانم ها گازشون گرفته .
هنوز هم عاشق حمام کردنی و دوست داری توی وان آبی رنگت آب بازی کنی . راستی بعد از حمام که موهات رو از دور سشوار میکشم کلی فوت میکنی و فرار میکنی .
دختر گلم بگم که خیلی خوش مسافرتی و خدا رو شکر تا الان تو هیچ سفری مامان و بابا رو اذیت نکردی .
غذاهای سر سفره رو بیشتر از غذاهای که مخصوص خودته دوستداری و امکان نداره ما چیزی بخوریم و شما شاکی نشی . کلا دوست داری سر سفره با ما شام و نهار بخوری و از این کارت لذت میبری و اینکه موقع خوردن امان نمی دی و دوست داری بعد از قاشق اولی قاشق دومی هم آماده باشه .
تعداد دندونهای صدفیت هشتا شده و نمی دونم چرا بعضی موقع ها دندونهاتو بهم میزنی و ما رو شاکی میکنی .
شب ها خیلی بد خوابی و روتو پس میزندی و یا اینکه سر ته میخوابی بعضی وقت ها هم باید بگردم ببینم کجای تختی .
هنوز شب ها رو پای بابایی میخوابی و مامان هنوز یاد نگرفته تورو بخوابونه .
عاشق لاک های روی میزت و اون عروسک سبزه که شعر میخونه هستی و تازگی ها هم با خوندنش خودتو تکون میدی .
دیشب راحیل جون نانای نانای می گفت و تو دستهای کوچیکت رو هی میچرخونی و ذوق میکردی .
قرار بعد از محرم و صفر جشن تولدت رو بگیریم . انشاء ا... توی پست بعدی از مراسم تولدت مطلب و عکس میزارم .
بازهم اینجا از مامانی و عمه نازی برای اینکه صبح تا ظهر که مامانی اداره هست از دختر گلمون نگهداری می کنن سپاسگذاریم .
دوستت داریم ، عشقمونی
بابا علی و مامان